دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

دوستان سابق! بخود آئید. اسماعیل وفا یغمائی



به دلائل مختلف منجمله مشکل جسمی بر سر آن نبودم که چیزی بنویسم ولی نوشته های این چند روزه شماری ازکسانی که  اکثرا از جدا شدگان و بریدگان سالهای دوردست مجاهدینند،و در سودای دفاع از مجاهدین قلم میزنند (که البته حق دارند قلم بزنند) و هر چه میخواهند میگویند، (که البته حق ندارند ولی میگویند) مرا بر آن داشت چند خطی بنویسم.
تعارف را کنار بگذاریم! من نمیدانم برای چه سازمان مجاهدین چنانکه در رابطه با خود من و در پاسخ سئوال من پس از مدتها دو اطلاعیه توسط کمیسیونها صادر کرد و دو مطلب غلاظ و شداد و طولانی منجمله «شرافت به یغما رفته» را صادر نمود و بعد هم تبدیل به کتاب نمود و پخش نمود وارد میدان نمیشود تا چنانکه مدعی و خود میگوید محق است جوابی قابل قبول و دندان شکن به مخالفان بدهد؟
از این خبری نیست! اما چند ماه است به نظر من از سر استیصال ارتشی کوچک و فعال  از افراد دور و بر خود که اکثریت نامداران آنها از اعضای جدا شده  مجاهدین هستند و یا با نام مستعار مینویسند زمین و زمان را زیر ضرب گرفته و گاه با زشت ترین و موهن ترین کلمات کوشش میکنند در مقابل مخالفان سد ایجاد کنند، صدایشان را خفه کنند،مزدور و رژیمی و اطلاعاتی شان بنامند و دهانها و قلمها شان را گل بگیرند. اگر باور کنند دوستانه و البته مخالفانه میخواهم بگویم ،آقایان! خانمها !نمی توانید و اگر شدنی باشد شما کسانی نیستید که بتوانید این کار را جلو ببرید زیرا نه مشکل و علت اصلی را میشناسید و نه حتی از روی ایمان و یقین دفاع میکنید .
میخواهم بگویم فارغ از ترهات و پرونده سازیها و تهمت و توهینهای بی ارزش و مضحک، تمام این هیاهوها و داد و فریادها،که در پایه نشان ناتوانی و عجز شما در مقابله با پایه و اساس مشکل است،این نوع کوششها شما را از یک چیز غافل میکند و آن هم این است که:
بطور واقعی، مشکلی وجود داشته و مشکلی وجود دارد که موجب شده است افرادی سابقا مجاهد، یا رزمنده یا شورائی، که به سودای آزادی مردمشان تقریبا تمام عمر بدرد بخور خود را صرف مبارزه با حکومت جلادان نموده اند،در واکنشی بسیار دردناک،که شما دردناکی آنرا اساسا نمی فهمید، یا عطای همراهی با مجاهدین و شورا را به لقایش بخشیده و سر در پر کشند، و یا در صف معترضان و سپس در صف مخالفان قرار گیرند، اگر چه ارتش کوچک و ناتوان بریدگان مدافع کوشش میکنند تمام این مخالفان را در صف دشمنان و همراه با آن در صف مزدوران ملایان قرار دهندو نشان دهند مخالف و معترضی در رابطه با جنبش ظفر نمون وجود ندارد و طبق معمول سیاسی و ایدئولوژیک سی و پنجسال گذشته هرچه هست درخشش پیروزی پس از پیروزی است و بس.
فارغ از قباحت این کار و اینکه دست اندر کاران و قلمزنان حاشیه جدال، بدون توجه به وجود مشکل سیاسی، انگار دعوای سر دمداران دو هیئت سینه زنی دو محله است که باید از یکی از آنها حمایت کرد کاغذ سیاه میکنند، باید بگویم و باز هم تاکید کنم :
مشکل واقعی است ومطمئن باشید با این تلاشها کاری از پیش نمی برید. همچنین به روسای جنبشی که این حضرات در حول و حوش آنها به انجام وظیفه مشغولند باید بگویم دارید اشتباه میکنید مشکلی وجود دارد که این همه،معلول آن مشکل یا مشکلات و ناشی از وجود آن مشکل است و این مشکل در اینده در ابعاد بزرگتر و خانمانسوزتری خود را نشان خواهد داد که نه تنها این ارتش درمانده مدافعان کنونی بلکه خود شما نیز از پس آن بر نخواهید آمد و این ابعاد بزرگتر و خانمانسوزتر ناشی از عملکرد من و ما ، فلان اعضای مستعفی و معترض شورا،آن زندانی سیاسی سابق و یا رزمنده جدا شده از مجاهدین و ارتش آزادیبخش نیست بلکه ناشی از عملکرد خود شماست که نمی خواهید این اشکالات را که سالهاست دارد از درون می پوساند و می خوردتان ببینید و بجای تدبر و تامل بر روی مشکل و مساله(آنچه که دین و آئین و سنت فرهنگی و مذهبی شما بر آن تاکید میکند) بازهم کوشش میکنید ایرج مصداقی را مزدور و شکنجه گر معرفی کنید، مرا از هضم رابع وزارت اطلاعات گذشته بشناسید! استعفای اخیر اعضای شورا را در قالب یک توطئه به تماشا بگذارید و بجای آنکه اندکی، حتی اندکی بخود باز گردید که شاید مشکلی در درون نیز وجود داشته باشد افرادی را بکار گیرید که نهایتا هیچ دردی از شما را حتی در درون تشکیلات درمان نخواهند کرد بلکه به دلیل هویتها و ماهیتهای واقعی خود در آینده مشکل آفرین خواهند بود. سئوال میکنم ایا در درون جنبشی که روزگاری سرسخت ترین و جدی ترین نیروی مخالف حکومت ملایان بود جدیتی باقی مانده که به این مساله فکر کند.
دوستان سابق! من از زبان خود میگویم ،امثال من در ابتدا معترض به کارکردهای شما و امروز در بسیاری موارد مخالف شمائیم و این حق ماست . ما هنوز هم میگوئیم که دشمن شما نیستیم ولی شما از آنجا که نه مخالف و نه معترض را به رسمیت نمی شناسید کوشش میکنید همه را به صفوف دشمنان، یعنی رژیم حاکم برانید که نه موفق شده اید و نه موفق خواهید شد.
 هویت هر کس از نظر سیاسی چون پوست بدن او و چون قلبی است که درسینه او میتپد و نه شما و نه هیچکس دیگر آنهم در این دوران موفق نخواهد شد با آلوده کردن افراد به مدد تبلیغات دروغ او را به صف دشمنان مردم ایران براند. بخود آئید.باور کنید این راه و رسم نه ره به کعبه و حتی ترکستان بلکه فارغ از تخیلات شما راه به تلاشی و نابودی خواهد برد. شما اگر معترضان و مخالفان خود را دشمنان خود نمی دیدید بسیاری از پرده ها را میتوانستید از جلوی چشم خود کنار بزنید و خطر واقعی را ببینید و راه چاره ئی جدی بجوئید.قلمزنانی که بدون مسئولیت واقعی و بدون درک مشکلات، و در بهترین شکل خود از روی گرایشات عاطفی به مجاهدین تیغ تیز توهین و تهمت و تحقیر را با نوشته هائی اکثرا سست و بی پایه بر میکشند دوستان شما نیستند. شما خیلی زود این را تجربه خواهید کرد.صفوفی که جبرا در حال شکل گیریست و روز به روز پر رنگ تر میشود میتوانست اینگونه شکل نگیرد ولی وقتی بجای درک علت بر آمدن انتشار نامه مصداقی،بدون توجه به محتوا و نقد آن،و حتی رد آن، آنرا معلول وزارت اطلاعات میدانید و بجای درک علت استعفای اعضای شورا آنر معلول یک توطئه علیه خود میشناسید و بدوم توجه به نامه خود من و نکاتی که میتوانست تکانی ایجاد کند با تهمت و توهین و داد و فریاد کوشش میکنید با نامه (شرف بر باد رفته، که من به دلیل متاثر بودن از درماندگی شما عجالتا از انتشار جواب خود را باز داشتم)لاجرم باید شاهد جنگاوران کم مایه وغیر مومنی باشیم که با عرض معذرت به دنبال کنندگان حول و حوش ارتشها در لشکر کشیها بیشتر شبیه اند تا سواران مومن قلب و جناحین سپاه اصلی. دوستان سابق به شما اطمینان میدهم مطمئنا اگر روزی کسی سر درآخور خونین حکومت آخوندی ببرد چه من باشم و چه مصداقی و چه اعضای مستعفی شورا افشا و رسوای واقعی خواهد شد اما اگر اینچنین نباشد  نه این خیل ناتوان و رقت انگیز بلکه با نیروئی بسا بیشتر از این هم  کار نه به رسوائی متهم شدگان بل به بی آبروئی و در مرداب فرو رفتن هر چه بیشتر خطا کاران و دروغگویان  و تهمت زنندگان خواهد انجامید.  باز هم تکرار میکنم، بخود آئید و مشکل را دریابید. 
29 ژوئیه2013
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

یاداشتی از گذشته ها بیاد شاملو واخوان.اسماعیل وفا یغمائی

شاملو، اخوان ثالث وجمهورى اسلامى
اسماعيل وفا يغمائى
چندى قبل براى چندمين بار خبر شكستن سنگ مزار شاملو را دادند و دهها مقاله و ياداشت در اين باره نوشته شد وحالا خبر مى رسد كه در دانشگاه سمنان جلوى برگزارى مراسم بزرگداشت اخوان را گرفته اند و اعلام شده اخوان ضد انقلاب بوده است.اينها خبرهاى خوشحال كننده اى است و اگر جز اين بود جاى سئوال وجود داشت.از اين نمونه ها و يعنى از جزء بگذريم وبه كل قضيه توجه بكنيم. از آوارى كه بعد ازبهمن پنجاه و هفت بر جامعه هنرى ايران فرود آمد و ماجرايش تا حالا هم ادامه دارد ، چنانكه اهل فن به اندازه كافى نوشته اند و گفته اند و من هم به نوبه خود در چند نوشته و سخنرانى تاكيد كرده ام به دو نكته بايد توجه داشت.
1ــ جمهورى اسلامى و تفكر حاكم بر آن و بگذاريد خيال خودمان را راحت كنيم قرائت معمول از اسلام در جمهورى اسلامى در اساس و بن و پايه در تضاد و دشمنى با فرهنگ و ادب و هنرحقيقى و بدرد بخور قرار دارد كه آن يك رو به گذشته دارد و اين يك رو به آينده، آن يك منادى تحجر و استبداد و ارتجاع است و اين يك خدمتگزار آزادى و روشن انديشى و...
2 ــ نكته دوم اين كه با هر انتقاد و ايرادى كه به اهل هنر و فرهنگ وارد باشد مثلا اين كه شاملو مثلا گناه كبيره مرتكب مى شده وربدوشامبر سرخ مى پوشيد و يا به قولى در خانه اش نشسته بود و فقط از آزادى حرف مى زد!! و يا اخوان ثالث مزدشتى بود ودر ميان شعرهايش آن اوايل جنگ شعرى هم در وصف شجاعتهاى سربازان اسلام در دفاع از مرزها سروده! و يا شايع است كه با برخى علما گاهى دود و دمى بر پا مى كرده !! اما بايد توجه داشت اخوان به تبع برآيند مجموع تلاشهايش در طيفى قرار مى گيرد كه سرانجام درب مجلس بزرگداشتش در دانشگاه سمنان به عنوان ضد انقلاب و ضد جمهورى اسلامى تخته مى شود يعنى اخوان به عنوان يكى از پنج شش شاعر بزرگ دوران ما دست آخر متعلق به مردم است و نه جمهورى اسلامى و اسلام عزيز نفى اش مى كند و نه نقدش.
در هر حال مى خواهم تاكيد كنم كه هم شكستن سنگ مزار شاملو و هم تعطيل جلسه بزرگداشت اخوان جاى تبريك دارد و اگر جز اين بود عجيب بود. در مملكتى كه گنبد گور خمينى سر به فلك مى سايد اگر سنگ مزار شاملو شاعر شعور و ادراكات نوين نشكند حيرت آور است ودر مملكتى كه در هر ساله جلسه بزرگداشت لاجوردى برگزار مى شود ودر آن اسفند و كندر دود مى كنند بايد از بزرگداشت اخوان جلوگيرى شود. بگذريم از اين كه نه شاملو نيازىبه سنگ مزار دارد كه ان شاملوئى كه ما مى شناختيم ( و نه آن چند پاره استخوان خفته در خاك) در كارهاى خود زنده است و نه اخوان تلخ كه طراح چيره دست گوشه هائى از حيات اجتماعى و روانى مردم ما بود نيازى به بزرگداشت كه وقتى هم كه زنده بود بيشتر خلوت را مى پسنديد و دورى از جار و جنجال را و دست آخر:
در سينه هاى مردم عارف مزارشان، و اهل هنر چنانكه خود اخوان هم اشاره كرده در ميان مردم زنده مى مانند و نه حكومتها و دولتها.
25 آوريل 2006

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

علت نامگذاری وبگاه دریچه زردو اسماعیل وفا یغمائی

شمار زیادی بعد از اینکه سایت دریچه زرد مورد حمله فرهنگی قرار گرفت!! خواسته اند بدانند چرا نام این وبگاه دریچه زرد است. الاغکهائی انقلابی این سایت را دریچه زردابهای فقیه دانسته اند!! می توانند این چنین فکر کنند از زردابهای اندیشه های ارتجاعی جز این بر نمی اید اما سالها قبل من در یاداشتی این را در شروع کار توضیح دادم بار دیگر آن یاداشت را باز منتشر میکنم و امید که پاسختان را بیابید


سلام و دق الباب
سلامی چو بوی خوش آشنائی دریچه زرد دریچه ای بود که در دوران کودکی و نوجوانی در روستائی درست در میان دشت کویر، روستای گرمه، و دور از غوغای شهرهارو به نخلستانی پر طراوت و تالابی پاکیزه و کوهساری مهربان و مردمانی پر طراوت و پاکیزه و مهربان گشوده شده بود.دریچه ای رو به جهان که ساعتها از روشنای آن به زمزمه ها و تصویرها چشم و گوش میبستم و می آموختم و نخستین شعرهایم را آنجا نوشتم.این دریچه هنوز هم بازست . بسیاری از کسانی که از پشت این دریچه زیبائی ها را می نگریستند به سفر رفته اند ولی خبر دارم که این دریچه هنوز بازست و شبها باد از آن می گذرد و جستجو کنان اتاقهای تاریک خانه قدیمی را می کاود وباز می گردد و از لابلای نخلستان و اجاقهای خاموش و یا روشن آبیاران می گذرد و از شیب کوه خود را بالا میکشد و در دشتهای وسیع پشت کوهسار میتازد و به جائی که خودش می داند میرود.از سال هزار سیصد و پنجاه و چهارکه سر از زندان شاه درآوردم تا حالا که سال هزار و سیصد و هشتاد و شش است،و به لطف حق عمر از بیست و یکسالگی در مسیرزندان و غربت و تبعید به منزل پنجاه و پنج رسیده است، از آن دریچه چوبی کهنسال محبوب دورم ولی خاطره زنده آن همیشه با من است و از پشت همین دریچه است که با شناخت یک تکه از خاک و بخشی کوچک از مردم تمام آنها را دوست دارم و در حد امکانات محدودم برای پاکیزگی و آزادیشان تلاش می کنم ، در این راستا سی و دوسال در زندان و تبعید و غربت گذشت و هنوز هم می گذرد ولی در وسعت غربت هنوز هم در پشت همان دریچه می ایستم و می نگرم و میشنوم و می نویسم.کار من نوشتن است و سرودن، وبا نوشتن و سرودن،جنگیدن برای آزادی و مهربانی و شعور و شناخت، چیزهائی که همه از آن می گویند و بسیاری اساسا آن را نمی شناسند! و باید اینها را تا حدی که خودمان شناخته ایم به ناشناسندگان و کسانی که از آزادی با معیارهای خودشان و نه معیارهای خود آزادی سخن می گویند شناساند هرچند به آنها بر بخورد!و این کار را ادامه خواهم داد با تمام مصائبش تا روزی که چه من باشم و یا نباشم دریچه ها دیگر رو به شب سنگین اختناق و درد و اندوه باز نشوند و دوباره کوه و نخلستان و برکه خود را بنمایانند.وبلاگ دارد کم کم تکمیل میشود تا بتواند نمائی از سی و چند سال کار قلمی و ادبی مرا در اختیار شما بگذارد. در این وبلاگ بخشی از نوشته های مرا می خوانید.نقطه نظرات ادبی و سیاسی و اجتماعی خود را در این وبلاگ به روشنی و بی هیچ تعارفی می نویسم و در خلال تمام نوشته هایم بیان می کنم.میتوانید از نوشته های من و اگر برایتان مشکلی نیست با ذکر نام و آدرس وبلاگ استفاده کنید.این وبلاگ شخصی است و اختصاص به نوشته های خود من دارد ولی گاهی مطالبی از دیگران را ، در زمینه های مختلف انتخاب کرده و درج می کنم، مطالبی که از کیفیتی شایسته وارزشمند برخوردار باشند. محبت کرده و وبلاگ را به دوستان خود معرفی کنید .اگر خواستید پیامی بگذارید درپائین همین قسمت دق الباب، کههمیشه بر بالای صفحه اصلی قرار دارد بگذارید، و اگر خواستید میل بزنید به این آدرس میل بزنید
esmailvafa99@yahoo.caزنده باشید
اسماعیل وفا

۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

تاملات و تدبرات! ویاداشتهای ماه رمضون1.میخ محکم اسلام عزیز و واگذاری آن به مردم . اسماعیل وفا یغمایی




میخ محکم اسلام عزیز و واگذاری آن به مردم
بمناسبت ماه رمضان و تاملات و تدبراتی آزاد در رابطه با اسلام عزیز
اسماعیل وفا یغمایی
اعوذ و بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحيم والصلاة والسلام على أشرف المرسلين سيدنا محمد وعلى آله وصحبه ومن تبعه بإحسان إلى يوم الدين،أما بعد،هیچ دین و آئین زنده و سرحال و پرزاد و ولد و پر تکاپوئی مانند اسلام میخ خودش را تا بیخ در نقاط مختلف زندگی روزانه، هفتگی و سالانه پیروانش نکوبیده است. انگار رئیس کل این آئین رحمت و رهائی از صبح تا شب و از شب تا صبح نگران بیوفائی پیروان خویش است.این میخ که البته با تمام طول و عرض و قطر، تمامش میخ رحمت است و نباید در آن شکی روا داشت از قبل ازتولد ما و از زمانی که  ابوی و والده ماوشما و البته به اذن اسلام وملا و محضر دار مسلمان محله  به حلالیت دست پیدا کنند و البته با زمزمه نام پاکیزه خدا و فراری دادن شیطان حرامزاده که پدر سوخته میخواهد  یواشکی درامر خیردخالت کند، و واسطه نزول من و ما شود بر زمین خاکی شوند شروع میشود. 
بعد از تولد ما اسلام اسممان را از میان مقدسین و مقدسات خود انتخاب میکند و در گوشمان اذان میگوید.نود در صد اسمهای ما اسمهای چهارده معصوم و اهل و عیالشان است و یا فتح الله و نورالله وهدایت الله و روح الله یا عبدالحسین و غلامحسین و غلامحسن و غلامعلی و سبزه علی وغلام ممد و یا اسامی سایر پیامبران و کسانی که اسلام عزیز اوکی فرموده، چند هفته بعد به امر اسلام باید ختنه شویم و این ابزارکی که بخش عظیمی از فقه  و علمای اسلام نگاهشان متوجه خطاهای آن است همان اول کار تنبیه لازم را بشود و .سر مبارکش را از دست بدهد و بر سر آن مینی عمامه ای پیچیده شود. همزمان نظر قربانی و یا دعائی توسط والده به قنداقمان می آویزند. در طول دوران زندگی بارها به یاری دوازده امام و چهارد معصوم از خطرات نجات پیدا میکنیم. بزرگتر که شدیم برای اینکه خدا را فراموش نکنیم باید روزی هفده بار در پنج نوبت خم بشویم و سجده کنیم تا یادمان نرود که مسلمانیم.موقع خوابیدن باید دعا بخوانیم. موقع برخاستن باید بسم الله بگوئیم. وقتی تعجب میکنیم میگوئیم ماشاالله. وقتی امیدواریم میگوئیم انشالله. وقتی میترسیم میگوئیم لاحول ولا قوه الا بالله. وقتی دختر همسایه خوش چشم و ابرو و یاعیال احتمالی آینده را در کوچه  یا دانشگاه یا مسجدنظاره میکنیم میگوئیم فتبارک الله. اگر گناهی مرتکب شویم میگوئیم استغفرالله و میرویم امامزاده محل و دخیل میبندیم و خیالمان راحت میشود و برای گناه بعدی دل و جرئت پیدا میکنیم، وقتی میخواهیم شروع کنیم میگوئیم بسم الله. وقتی کار بخوبی تمام میشود میگوئیم الحمدلله،وقتی میخواهیم بلند شویم میگوئیم یا الله. بار که میخواهیم بلند کنیم میگوئیم یا علی. فریاد مدد که میزنیم میگوئیم یا ابوالفضل و یا حسین.در سقاخانه محل وقتی آب میخوریم میگوئیم سلام بر حسین.نماز که میخوانیم میگوئیم خدا قبولکند وقتی به زندانمان میاندازند میگوئیم یا موسی ابن جعفر، وقتی در غربت گیر میکنیم غریب الغربا را صدا میزنیم، سمبل مریضهامان زین العابدین بیمار است و سمبل علم و دانشمان امام جعفر صادق،در زورخانه با مدح علی و ضرب مرشد بر و بازویمان را میپرورانیم،به حضرت عباس قسم میخوریم که به وعده وفا کنیم، ماه رمضان را یکماه روزها روزه ایم و شبها دعا خوان. ماه محرم را باید لباس سوگ بپوشیم و سینه بزنیم و روضه و نوحه گوش کنیم. ماه ذی الحجه باید به حج برویم. موقعیکه عطسه میکنیم میگوئیم یرحمک الله.با پای چپ باید وارد مستراح شویم که در صورت سکته با سر در توالت نیفتیم، ایستاده نباید بشاشیم که خدا خوشش نمی اید. موقعی که میشاشیم باید استبرا کنیم. بعد از تغوط باید رعایت طهارت اسلامی را نمود تا صدای چینی از اسافل اعضایمان  شنیده شود. در کوچه میگوئیم سلام علیکم و رحمت الله و برکاته و جواب میشنویم و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته ،وقتی خداحافظی میکنیم میگوئیم فی امان الله، سالی چهارده بار جشن تولد چهارده معصوم را میگیریم،و بیشتر از این در سوگ آنها مینشینیم،اگر کار خطائی بکنیم اسلام شلاقمان میزند اگر خطا بزرگتر باشد ممکن است دستمان را ببرد و یا دارمان بزند!اگر کار خوب بکنیم اسلام و الله ثوابش را یاداشت میکنند تا بعدا بپردازند. نمیخواهم سرتان را درد بیاورم واقعا میشود صدها و صدها مورد دیگر از انعکاسات نیرومند اسلامی را در لحظه لحظه زندگیمان در هر روز و هر هفته از آغاز تا پایان زندگی ببینیم، وقتی داریم به خیر و خوشی میمیریم میایند بالای سرمان قران میخوانند و آب تربت در حلقمان میریزند ووقتی که  به سلامتی و خوشی مردیم یا دارمان زدند و تیر بارانمان کردند در انتهای شستن بدون اجازه ما مقداری پنبه به دستور اسلام در برخی نقاطمان میگذارند تا مبادا خرابی ببار آید وبا ریده مال کردن کفن باعث خشم  خداوند شویم که دوباره بگیرند آنجا دارمان بزنند و پس از مرگ در آن دنیا دوباره برگردیم اینطرف! . سر قبر ملا می آید و حتی اگر مسلمان خیلی معتقدی هم نباشیم اعتقادت لازم را به گوش ما که دیگر نمیشنود میتپاندو پولی میگیرد و میرود و وقتی که کار تمام شد روی قبرمان سنگی میگذارند و بالایش مینویسند انا لله و انا الیه راجعون تا میخ اسلام سفت باشد و بیدینها و کمونیستها و پیروان سایر ادیان مرده ما را بنام خودشان جا نزنند و بر تعداد اموات خود نیفزایند وکسی مرده ما را به نام خودش ثبت نکند و حتی ماهها پس از مرگمان ماجرا با نمودارهای اسلامی ادامه دارد تا کی و کجا کلک کار کنده شود و دست از سرمان بردارند البته اگر ماجراهای اسلامی ما بعد القبر شروع نشود و خدای نکرده نکیر و منکر نیایند و جاهای نابدترمان را نیمسوز استعمال نفرمایند و تازه بعدش ماجرای حسابرسی و پل صراط و جهنم و بهشت و هزار کوفت و. زهر مار دیگر.
این اندکی از بسیار! خودتان میتوانید ادامه دهید  و این می تواند خود زمینه تحقیق جالبی بشود که به ما بفهماند اسلام چگونه با هزاران تار و هزاران پود و در روندی پیچیده در طول هزار و چهار صد سال مانند آبی که قطره قطره فرو چکیده تا اعماق شخصیت و روح و روان جامعه ما، در فرهنگ ما، درسماع و جماع و خوردن و نوشیدن و پوشیدن و آرشیتکتور و معماری و نوای سازها و موسیقی و نحوه آرایش زلف زنان و ریش و سبیل مرادانمان نشت و رسوخ نموده است.
قبل از ادامه مطلب دو نکته را توضیح میدهم. اول اینکه ممکن است شما شخصا این را قبول نداشته باشید. مهم نیست و حق با شماست ، شما میتوانید این را برای خودتان قبول نداشته باشید ولی وقتی از انسان کلی و اجتماعی در جامعه خود صحبت میشود میتوانیم حقیقت راببینیم. دوم اینکه من در اینجا در پی مقوله حقانیت و یا عدم حقانیت اسلام  نیستم ودارم از یک واقعیت  و فهم آن صحبت میکنم. از واقعیتی که موجب میشود گاه رهبران بزرگترین سازمان اپوزیسیون ایران که بیشترین کشته را در زیر تیغ آخوندها داده اند خاضعانه و با دیدگانی اشکبار و قلبی مومن بروند و لیست شهدای بخون خفته خود را به محلی که شیعیان را اعتقاد بر این است امام دوازدهم در آنجا غیب شده است تقدیم کنند و ملتی که سی سال در زیر فجایع ملایان مسلم و شیعه جان کنده با فریاد الله اکبر در پشت بامها ویا حسین  و میر حسین در خیابانها بمیدان بیاید و نمونه های فراوان دیگر از این قبیل که خود میتوانید بجوئید و بیابید.
بحث مفصل است و من نه میخواهم و نه میتوانم در اینجا مفصل بحث کنم و بنویسم. میخواهم بگویم با توجه به میخ اسلام و فرو رفتن این میخ تا بیخ و اعماق جامعه و در زوایای مختلف نبایست بدون مسئولیت با آن در افتاد و مردم را آزرد و گیج کرد. جابجائی یا تعویض یا نوسازی و یا بهتر است بگویم چرب کردن و قابل تحمل کردن مذهب چنانکه اروپائیها کرده اندوقت و فکر میطلبد. این میخهای عظیم الجثه فرهنگی اگر باید جابجا شود زمان میطلبد و حوصله و جانشین و باید توسط خود مردم  و با کمک فرزانگان مسئول صورت گیرد. اما در کنار این به تمام کسانی که میخواهند از حضور این میخها در درون جامعه ایران استفاده یا دانسته و نادانسته سوء استفاده کرده وبجای پیدا کردن راه حلی دموکراتیک و عقلائی برای حل مشکلات جامعه ایران، از این میخهای فرهنگی ایدئولوژی بسازند یا ایدئولوزی ساخته شده را بکار گیرند باید گفت دارید اشتباه میکنید. باید با این جماعت چه در طیف راست و یا چپ و یا میانه سرسختانه و افشاگرانه مبارزه کرد و گفت ، کافیست دیگر و لطفا میخ محکم اسلام عزیز را بعنوان فرهنگ بخش عظیمی از مردم به مردم و اگذارید و اگردر دنیای سیاست و مبارزه واقعا حرفی برای گفتن دارید در حیطه ای بر زبان آورید که راه نفس دیگران را نبندد و برای همه و نیز برای آنانکه فارغ از اندیشه  و آمال و آرزوی مردم کوچه و بازار، شناختی دیگر از اسلام دارند قابل فهم باشد. انشالله که چنین باشد و استغفرالله و نعوذ بالله اگر این نباشد.عجالتا والسلام و علیکم و رحمت الله و برکاته
اسماعیل وفا یغمایی
چهاردهم دسامبر 2009میلادی

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

مراد علی و مرید علی تاملی در پدیده مراد علیگری ومرید علیگری در سیاست اسماعيل وفا يغمايي


می بخشید اگر در طول این نوشته کوتاه مجبورید کلمات مراد علی و مرید علی را بارها بخوانید. هر چه تلاش کردم دیدم نمیشود حذفشان کرد و تعدادشان را تقلیل داد. با این اشاره نوشته را شروع می کنم .
صدها سال قبل، خیلی قبل از اینکه کلمات فرمانده و سرباز، رهبر و عضو، قائد و احتمالا مقئود!!، رئیس و مرئوس و امثال اینها پیدا شود یا رایج گردد سر و کله  شخصیتهای تاریخی و سیاسی عقیدتی «مراد علی» و «مرید علی» پیدا شد و رشد کرد و تبدیل به یک سنت، یا بهتر است بگویم یک ظرف پولادین اجتماعی- تاریخی شد. این پدیده  در ایرانزمین گرامی ما، بخصوص از زمانی که طلایه میمون و مبارک سپاهیان آزادی بخش اسلام بقول هدایت کاروان اسلام پیدا شد و بقول فروغ فرخزاد، ملک کیان شد: سرزمین شیخ ابودلقک تنبک تبار تنبوری، پولادش بارها آبدیده و آبدیده تر شده است و در هر گوشه و کناری که سرک بکشیم خودش را نشان می دهد. بقول شاعری که نامش را نمیدانم

هرکجا مینگرم جلوه کند نقش نگار
کاش یک بوسه دهد زین همه رخسار امشب
خوبست فقیر از خودم شروع کنم. در دوران نوجوانی، سالهای چهل و شش و هفت، در زمره همکلاسها و همسن و سالهای من  کسی بنام آقا مهدی وجود داشت که مراد علی من و همسن و سالهای من بود و حدود ده پانزده تا مرید علی داشت. آقا مهدی ما جوان بالا بلند چست کاغ یعنی نیرومند لاغر اندام و چالاکی با عضلاتی خشک ولی پولادسان بود که در هنرهای مختلف از جمله شناوری و فوتبال و کشتی و کوهنوردی و امثالهم کم نظیر بود . او با چهره ای شبیه به کلینت ایستوود و همان قد و قامت و ریش و پشم او در فیلمهای وسترن،  متصف به صفات اخلاقی خوبی مثل پاکدامنی و دست و دلبازی و حمایت از ضعفا و سرکوب لات و لوتهای مزاحم مردم،  در شهر ما محبوب خیلیها بود. آقا مهدی فارغ از صحنه بیرون، در خلوت خودش انسان درویش مسلک و اهل خدا و عبادتی بود که تومنی هفت صنار با شخصیت بیرونی پر شر و شورش فرق داشت. ما در آغاز رفیق و سپس بدون اینکه خودمان هم بدانیم مرید او شدیم. قبولش داشتیم، روی حرف او حرفی نمیزدیم، پیشنهاداتش را بدون بروبرگرد می پذیرفتیم و اعتمادمان در رابطه با او چنان قوی بود که هر چه او می گفت نه تنها می پذیرفتیم بلکه آنرا وحی منزل می دانستیم از پذیرفتن آن کیف می کردیم ومی گفتیم: اهه! آقا مهدی گفته! مگه میشه درست نباشه! ما حتی چنان حلقه ارادت او را در گوش داشتیم که وقتی از دستمان عصبانی میشد و به ما بد و بیراه می گفت بیشتر کیف می کردیم که آنقدر مورد مرحمت اوئیم که  ما را لایق بد و بیراه گفتن می داند خلاصه از بد و بیراه آقا مهدی دچار نشئات روحانی غریبی میشدیم.
رفیق ما که اگر زنده است زندگانیش با عزت و سلامت همراه باد، تا وقتی مراد علی ما بود مشکلی برای ما ایجاد نکرد و مقداری از خصوصیات خوب خود را هم به اطرافیانش منتقل کرد.
این نوع مراد علی ها و مرید علیها و انواع دیگرش مثلا در خانقاه و محافل و مجالس انس مشکلی ایجاد نمی کنند.  دنیا دنیای انتخاب است! کسی دوست دارد مرید باشد و از آقای خودش مرحمتی ببیند و آرامش دنیوی و رستگاری اخروی اش را به باور خودش بیمه کند اشکالی ندارد، اما وقتی مراد علی و مرید علی از حیطه دنیای رفاقت شخصی و خانقاه و مسجد و میکده عبور می کنند و سیاسی میشوند و در دنیای سیاست و مبارزه و انقلاب و حکومت جائی را اشغال می کنند یا می خواهند اشغال کنند از آنجا که دیگر کارشان مربوط به خودشان یا مراد و مریدشان نیست برای خودشان که نه! ولی برای دیگران دردسرهای کم و زیاد و در صورت قدرت داشتن خطرات فراوانی ایجاد می کنند.
خواننده گرامی البته توجه دقیق  دارد که فقیر دارم مختصری در باره یک معضل اجتماعی- روانشناسانه- مذهبی به طور عام صحبت می کنم. توضیح بیشتر اینکه منظور بحثکی در مورد پدیده«مراد علیگری» و «مرید علیگری» سیاسی است و مراد علی و مرید علی خاصی عجالتا مورد نظر من نیست بلکه خواننده خود می تواند پس از خواندن نوشته، رفته و شخصیت مورد منظور خود را یافته یا این پدیده را در خود نظاره نموده  مورد دقت نظر و تامل و تدبر وافی و کافی و شافی قرار دهد، در هر حال:
مراد علی یا مراد علیهای سیاسی معمولا با تکیه بر سنن رگ و ریشه دار  اجتماعی و مذهبی و با اتکا بر امواج تلاطمهای سیاسی سر و کله اشان پیدا می شود. آنها می توانند یک پدیده ریز یا درشت تاریخی باشند. آنها می توانند انسانهای خوبی باشند و بدون آنکه خودشان بخواهند، گاهی با فشار و ضرب و زور مرید علیها اجبارا به مرحله مراد علیت هل داده شوند. در جامعه ما به تحقیق بر فقیر روشن شده است که حتی وقتی مراد علی هم وجود نداشته باشد همیشه به اندازه کافی و حتی بیشتر از کافی، به دلیل عقب ماندگی سیاسی ناشی از حکومتهای سرکوبگر، و جهل و تنبلی ذهنی و خرافات، مرید علی وجود داشته است، و وجود مقادیر معتنابهی مرید علی، لاجرم وجود و ظهور مراد علی را نه تنها مستحب بلکه واجب عینی می سازد. و از قدیم هم علما فرموده اند که از خدا بعید است که بندگان سرگردانش را بدون قیم و ولی رها کند. مراد علی های سیاسی به یمن کثرت مرید علی ها و فشار و خواهش و زور و ضرب و مصلحت، می توانند از جایگاه یک مراد علی ساده! هی بالا و بالاتر و بالاترتر بروند بطوریکه گاهی سر از عرش در آورند و مشاهده کنند که به به! واقعا به به! حضور خلوت انس است و کسی جز ایشان و خود خداوند و جود ندارد و مرید علیها هم حتی با کثرت میلیونی شان آنقدر آن پائین پائین هستند که اساسا نه قابل مشاهده اند و نه ارزش مشاهده شدن دارند یک مشت شپشند که آن پائینها دارند میلولند تا مراد علی در باره شان چه تصمیمی اتخاذ کند. اینجا دیگر باید شاهد یک جهش یا موتاسیون عجیب و غریب در پدیده مراد علیگری  بشویم که شرح آن و توضیح مختصاتش را باید جداگانه  و با در نظر گرفتن اصول دیالکتیک مورد بررسی قرار داد.
مرید علیهای سیاسی هم، البته میتوانند در ابتدا آدمهای خوبی باشند و به دلیل اعتماد به دنبال مراد علی راه افتاده باشند ولی تردید نکنیم مرید علیها اکثرا اگر دچار ناتوانی ذهنی نباشند بدون شک دچار تنبلی ذهنی هستند. واقعا حال میدهد که آدم سر بر آستان مراد علی خویشتن بگذارد و افسار و مهار را بسپارد دست او و خیالش راحت باشد که کارها به طریق احسن دارد جلو میرود و اشکالی در کار نیست و حتما همانطور خواهد شد که باید بشود و مدت زمانی که براین روال بگذرد و سر و ریشی از مرید علی سفید بشود دیگر هر چه پیش آید خوش آید! و بقول شادروان محمد علی فردین در یکی از فیلمهایش
توی ماشینیم ولی شاد و غزلخون میرویم
دسته جمعی مون به سوی شهر تهرون میرویم
آخ برم راننده را شور و حال بنده را
گاز و فرمونو برم اون کلاچ و دنده را
در این حالت اگر ماشین مربوطه به بیراهه برود و یا توسط راننده به دره ای هم پرت شود و تمام سرنشینانش به درجه رفیع شهادت برسند اساسا مهم نیست .خطا عین ٍصواب است و ثواب، مهم این است که دنیا و آخرت آدم حفظ بشود. بقیه چیزها باد هواست و اهمیتی ندارد بقول شاعر
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سر و پائی دارد
 در این نقطه فراتر از لوحه معروف کورش و نیز قوانین مصوبه مربوط به حقوق بشر که اس و اساسش مربوط به احترام به مال و جان و ناموس و اعتقاد و آزادی انسانهاست مرید علی وارد خطه ای دیگر در عالم سیر و سلوک می شود و چنان غرب جذبات و سکرات و مه و دود و دم میشود که دهشاهی برای این حرفها ارزش قائل نیست و همانطور که امام راحل فرمود اقتصاد مال خر است او هم می فرماید این بحثها مال خرها و آدمهای بی عمل و الکی خوش است و بجای این چیزها دائم بدین بیت شیخنا سعدی مترنم است که
ما غلامان خیل سلطانیم
و.. گر دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم

و غافل از اینکه، پدر من! چرا برای ارضای خود به خانقاه و محافل درویشان نپیوستی ؟ چرا به زورخانه نرفتی؟ اینجا خانقاه و گود زورخانه نیست که در سکرات خویش غرقی! اینجا دارد از پیکره حیات و تاریخ ملتی خون میریزد! اینجا چند ده میلیون آدم دارند رنج می کشند، اینجا سر نوشت ملتی دارد پس و پیش میشود و سرنوشت ملت نیاز به سکرات و جذبات شخصی من و شما ندارد بلکه نگریستن به واقعیات و حقایق اجتماعی، و هماوردی اذهان و اندیشه ها و خرد جمعی و اعتقاد به پروسه آزمایش و خطا و تصحیح، و نقد و بررسی، و شعور و دانش و تحمل تفاوتها را می طلبد، و کشاکش و چالش و نگاه درست سیاسی و اجتماعی و تاریخی!، ولی این حرفها کجا و مرید علی کجا! او در عوالم خودش غرق است و چنان زهوار در رفتگیهای فکری ناتوانیهای مرید علیگری را، با شراکت و متصل شدن به نیروی مراد علی خود، ترمیم بخشیده و در این پیوستگی فرش به عرش سرخوش است که گوشش به هیچ چیز بدهکار نیست، که می داند در صورت پرت شدن و قطع شدن از نیروی مراد علی، چنان تهی خواهد ماند که می شود او را از هر آت و اشغالی پر کرد. وضعیت مرید علی ، بلانسبت و دور از جان معنویت گرایان، در این حالت به وضعیت کاریکاتوریزه شده انسان خدا پرست شبیه است. انسان خدا پرستی که مثلا نماز می خواند و یا زمزمه نیایشی سر می کند، با مدد ایمان و اعتقاد خویش و قبول بندگی در یک بده بستان ظریف در پناه نیروی خدای خود قرار می گیرد و به نوعی در نیروی لایزال او شریک میشود. دراینجا این اعتقاد شخصی است و نیز طرف معامله وجود بینهایتی است، عظیم ترین کلام و مفهوم فلسفی ای است که ذهن انسان پیرامون آن پر و بال زده و  موجت خنگی آدم نمیشود اما در نوع مراد علی و مرید علی، ضعفها و ناتوانیهای مراد علی که گاه فضاحت بارتر از ضعفهای مرید علی است، گاه چنان افتضاحی ایجاد میکند که مرید علی مادر مرده را به اعماق لجنزاری در پی لجنزاری هدایت می کند. مرید علیها معمولا راه را در این حال و هوا و در سکر و مستی مفعولیت کامل ذهنی و مقبولیت ناشی از آن سپری می کنند. در این زمینه ذکر خاطره ای بی مناسبت نیست.
***
سالها قبل رفیقی عزیز در پی شفای سرگردانی معنوی فقیر، بمن پیشنهاد کرد مراد او را ببینم و از آستان آن بزرگوار همت بطلبم که مطمئنا دردم درمان خواهد شد. به او گفتم تو می دانی که فقیر در حدود بیست سالگی بعد از پرسه زدنهای فراوان فکری با پیوستن به یکی از جریانهای پیشرو مذهبی سیاسی ایران سالهای پنجاه، یعنی مجاهدین، ایده مذهبی را با عمل، همزمان پذیرفتم و پس از حدود بیست سال به کناری گذاشتم . آیا مراد تو می تواند مشکل مرا حل کند؟ گفت حتما حل می کند. پرسیدم چطور حل می کند با بحث و فحص؟ گفت نه! تو وقت ملاقات میگیری ، و وضو گرفته و با لباس طیب و طاهربه سرای آقا میروی به دو زانوی ادب مینشینی بعد آقا می آید و تو باید مترصد آن باشی که سرخود را فراز کند و به گوشه چشمی در تو بنگرد. با همان نگاه اول مشکلات تو حل خواهد شد. گفتم حالا آمد و با نگاه حل نشد زیرا من تجربه اش را دارم و خیلیها فقیر را نگاه نگاه کردند که مشکلاتمان حل شود ولی حل نشد که نشد! بنابراین چه باید کرد؟ به راحتی گفت حل میشود و اگر حل نشد معلوم میشود شایسته هدایت نیستی و هنوز در ضلالتی و خسر الدنیا والاخره. من از آن دوست تشکر کردم و در دل ذکر یا زرشک گرفته و گفتم به دلیل اینکه می ترسم تردیدم در ضلالت خودم تبدیل به یقین شود از زیارت آن بزرگوار عذر می خواهم اما همانجا به طور مبهم احساس کردم  که مفعولیت ذهنی مرید علی گونه یعنی چه! و البته در آن وادی، این مفعولیت چندان خطرناک نیست که آقای خانقاه از انسان خانقاه چیزی جز صلح و آرامش و در حلقه درویشان بودن را نمی طلبد، اما در رابطه با مریدعلیهای سیاسی اگر روزگاری دستشان به جائی بند شود و بازی روزگار چنانکه به نفع خمینی و خامنه ای چرخید بچرخد می توانند در قوام بخشیدن به سلطه ظلم و تباهی، مفعولیت را تبدیل به فاعلیت نموده و تا جائی بتازند که عقل مات و مبهوت بماند همانگونه که اینروزها از جنایات و فجایع مرید علیهای خامنه ای که اکثرشان صاحب ریش و پشم و از مداحان اهل بیت هستند، در قتل و تجاوز و رذالت مبهوتیم.

مرید علی ها می توانند بخیال خودشان کمونیست، اگزیستانسیالیست، آنارشیست و یا دارای ایسم های دیگری باشند اما در مملکتی که قرنهاست ملایان به طور عمیق و دقیق و کامل به ملتی باورانده اند( اگر کس دیگری جز ملایان باورانده اند لطفا مرا خبر دهید) مراد نهائی بشریت در حوالی جمکران پرسه می زند و در چاه سامرا نهان شده و می اید تا بشریت را کلهم اجمعین نجات دهد و این باور را تبدیل به مقوله ای کاملا سیاسی کرده اند، باید بیشترین مرید علیهای سیاسی را در میان مذهبیون و خاصه شیعیان اثنی عشری جستجو نمود. آن باور عظیم مکتبی که تمام شیعیان مرتجع و انقلابی در تایید آن می کوشند و هر دو دسته اشان در انتظار ظهور آن مراد اعلی هستند خیلی راحت با ترکشهای عقیدتی خود می تواند اذهان را برای پذیرش مراد علیهای دیگر در میان مرید علیها آماده نماید. مرید علیها اگر ده تا دکترا و مدرک از دانشگاه کمبریج و اکسفورد هم داشته باشند در ته ذهن بسیارخرافی وبیسواد و عقب مانده اند.
عقب ماندگی و خرافی بودن مرید علیها از آنها موجوداتی بسیار دگم به وجود می آورد که می تواند ما را به این اشتباه دچار کند که اینان انسانهائی پولادین و سر سخت و صاحب اراده اند! نه اینطور نیست اینها دگم اند و بس و دگماتیزم در اکثر اوقات زرهی دو لایه از پولاد و تقدس می پوشد که هیچ سلاحی در آن کارگر نمیشود. آدم دگم، اعتقادش ریشه در خود دگمهای کور و ناشناسش دارد و نه در شعور و منطق و واقعیت بیرونی، به همین دلیل کسی حریفش نمیشود.
مرید علیهای واقعی و کاملا از آب گذشته با دگمها و خرافه ها و در دگمها و خرافه هایشان زنده اند و روزی که دگمهایشان در هم بشکند کار خود آنها هم تمام است و به پایان میرسند یا خودکشی می فرمایند یا دچار دیوانگی می شوند بنابراین تلاش برای عوض کردن مرید علیهای حقیقی آب در هاون کوبیدن و باد در غربال بیختن است.
این وضع مرید علی هاست اما مراد علی ها وقتی پایشان از خانقاه و میکده و دیر مغان بی خطر، به کرسی قدرت سیاسی ختم شود همانگونه که علیرغم تمام تواضع ریاکارانه و پر فریبشان دوالپاوار (موجودی افسانه ای و انسانما با پاهای دراز چرمین که چون بر شانه کسی سوار شود پاهایش را به دور گردن او میپیچد و دیگر نمیتوان از دستش نجات پیدا کرد) بر گردن مرید علیها پیچیده بودند و نمی گذاشتند مرید علی بدبخت لحظه ای آسوده بماند اینبار پاهای چون دوال خود را به گرد گردن یک ملت و یک میهن خواهند پیچید و پاسخگوی هیچ کاستی و ضعف و بلاهت ودروغ و جنایت و شارلاتانیزم سیاسی و عقیدتی نخواهند بود تا آنکه پس از سالیان و فجایع و قربانیان بسیار، ملتی بر خیزد و او را چون خلطی چرکین بر زمین اندازد و از شر وجود او برهد، چیزی که در ایران کنونی در رابطه با فقیه اعظم در حال شکل گرفتن است. مراد علیها و مرید علیها دو پدیده مقعر و محدب ، چیزی مثل یانگ و یینگ چینیها و ژاپنیها  یا مشیانه و مشیانک ایرانی ها هستند که علیرغم تفاوهای کیفی همدیگر را تکمیل می کنند مثلا این یکی مفعول مطلق و آن دیگر فاعل مطلق ولی هیچکدام بدون دیگری قادر به ادامه حیات نیستند به همین دلیل مراد علی حتی اگر روزی هزار بار در ذم خرافه و جهل و ارتجاع سخن سر کند از آنجا که نیاز به مرید علیهائی انباشته از همین آفات دارد در ژرفای اندیشه خود جز مدافع و جستجو گر جهل و خرافه و ارتجاع و عقب ماندگی نیست. در باره مراد علی و مرید علی باز هم نکات بسیار باقی است که به همین اندازه اکتفا می کنم و سخن آخر اینکه پدیده مراد علیگری و مرید علیگری سیاسی، خوشبختانه در پایه های خود، به دلیل کشاکشهای سیاسی و اجتماعی و بخصوص رشد اندیشه نسل جوان در ایران کنونی ضرباتی حسابی خورده ولی هنوز خطر کاملا رفع نشده هنوز مراد علیها و مرید علیهای سیاسی هستند. همین دور و اطراف و نیز دورترها پس هوشیار باشیم و پناه ببریم به پروردگار من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنه والناس.
----------------------